معنی سال بلوا

اثری از عباس معروفی

آشوب

غوغا، آشوب، ازدحام، اغتشاش

اثری از عباس معروفی

اثری از عباس معروفی

مهلکه

بلوا. [ب َل ْ] (از ع، اِ) بلوی. زحمت. (غیاث اللغات). مشقت:
نزد عاشق درد و غم حلوا بود
لیک حلوا بر خسان بلوا بود.
مولوی.
|| شورش. غوغا. هنگامه. ازدحام. || عدم انقیاد. سرکشی. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلوی شود.

بلوا. [ب ُل ْ] (اِ) در لهجه ٔ خراسانیان امروز، بالوایه ٔ قدما است یعنی پرستو. (یادداشت مرحوم دهخدا).

شورش، آشوب، سرکشی. [خوانش: (بَ) [ع. بلوی] (اِ.)]

بلیه
سختی،
آشوب، غوغا،

آشوب، ازدحام، اغتشاش، غوغا، ناامنی، فتنه، هرج‌ومرج، هنگامه، سختی، مشقت، گرفتاری، آزمایش، آزمودن،
(متضاد) آرامش، امنیت

Agitation, Disorder, Putsch, Riot, Trouble, Unrest

اضطرابات، انتفاضه، شجار

سختی، آشوب، غوغا

Aufruhr (m), Aufruhr, Aufstand (m), Randalieren, Tumult [noun], Zusammenrottung (f)

130